"روح شروع به تقسیم کرد و همیشه حداقل به یک بخش نرینه و یک بخش مادینه تقسیم میشود به هر کدام بخش دیگر میگویند و در هر زندگی مسئولیت اسرار آمیز ما این است که حداقل با یک بخش دیگر خود ملاقات کنیم.

عشق اعظم که آنهارا از هم جدا کرده با عشقی راضی میشود که این دو نیمه را دوباره با هم یگانه کند"

بخشی از کتاب بریدا که سه روز پیش شروعش کردم و دیشب تمومش کردم.

شیوه ی تموم کردن کتابایی که میخونم ارتباط مستقیمی داره به اینکه از کتاب خوشم بیاد یا نع! وای به روزی که از کتابی خوشم نیاد جوری میخونمش که انگار از نویسنده طلب زندگیمو دارم :/ ( یکی نیس بگه خب نخون مگه مجبوری! و ازونجایی که یکی نیس که بگه، منم میخونم تا تهش) مثلا تا صفحه ی 80 همین کتاب و دو روز طول کشید تا خوندم و بنظرم میومد که از کوئلیو بعیده این کتاب!! ولی 250 صفحه ی بعدی و طوری در عرض چند ساعت ناقابل خوندم که چشمای طفیلم صداشون در اومده بود که الهی کور شیم از شر تو راحت شیم:/


کتاب، داستان واری راجع به بخش های دیگه روح ماست. و تکامل هر انسانی و زمانی میدونه که با یکی از بخش های دیگه ی خودش یکی میشه و درواقع اون موقع زمانیِ که انسان تکامل پیدا میکنه.

این بخش دیگه روح من و یاد همون نیمه ی گمشده ای انداخت که خیلیا بهش رسیدن( بسلامتی و میمنت:) خیلیام با نجوای: معلوم نیست کدوم قبرستونیِ هنوز به این مهم نایل نگشتن.


چیزی که ذهنم و درگیر کرده اینکه 1.واقعا چند درصد آدما با نیمه خودشون یکی میشن؟ اصلا میشه که بشن! تو این بَلبَشوی روزگار؟

2.اگه همه کسایی که با یه نیمه یکی شدن و این نیمه همون بخش دیگه ی خودشونِ پس این همه نیتی چیه!؟ 

3.و اگه نرسیدن پس حکمت وجود این نیمه چیه!؟ 

4.اگه قرار نبود نیمه ها هیچوقت بهم برسن چرا بوجود اومدن!!



پی نوشت: بخش دیگر عزیزم برو دعا کن دستم بهت نرسه :))

پی نوشت: گول آوای دهل از دور رو نخورید بنظرم کتاب های بریدا و ورونیکا تصمیم میگرد بمیرد چند پله از کیمیاگر بالاترن


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها